Tuesday, December 25, 2018

میتونم به ناخونام گیر بدم یا به سمی بودن آبی که احساس میکنم کتری برقیم تولید میکنه یا سرد بودن هوا و قرار دادن فن برقیم در بهترین نقطه اتاق، شاید هم ایجاد فضای گلخانه ای برای گلهام و کشیدن پلاستیک روی سرشون، یا به هم ریختگی دفتر و مرتب کردن میزهام،شاید هم گشتن تو گوگل و پیدا کردن نمونه تابلوی قشنگ ولی تا کی؟ چقد دیگه فرار کنم بسه؟ تا کی میخوام به ضعفو ذلالت و حقیر بودنم ادامه بدم؟ دیروز اتافاقی تو یوتیوب یکی از جلسه های دکتر هلاکویی رو گوش دادم. دختره یکم از بدبختیاش گف و دکتر هی بهش گف تو نابغه ای با اینکه اونقدم نابغه نبود و حقیقتا من با صدو بیس برابر مشکلات بیشتر از اون به نظر خودم نابغه تر میرسیدم. دلم تعریف خواس. که بهم بگن تو هم نابغه ای. تو خیالم زنگ زدم دکتر هلاکویی. بلند بلند شروع کردم حرف زدن. از اول زندگیم رو تعریف کردم. مثل همین دختره. ولی با آبو تاب و مشکلات بیشتر. هرچی مشکلات بیشتر یعنی لیاقت بیشتر من برای دریافت صفت نابغه بودن. از دو زنه بودن بابام، آبسسیو بودن مامانم، خودکشی خواهرم، از تجارب آزار جنسی، از نقص جسمیم، از  رتبه های دو رقمی کنکورهام علی رغم درس نخوندنهام، از عملم بعد از ده سال زجر کشیدن، از پزشکی قانونی، از رابطه چهارسالم با دوس پسرم، تا حال خرابو عدم اعتماد به نفسم...همه اینهارو با آبوتاب گفتم و تو خیالم همش تصور میکردم که داره بهم میگه تو با اینهمه بدختی که کشیدی تا همینجاشم خیلی خوب پیش اومدی...هرچی بود من خیلی بیشتر از اون دختره لیاقت صفت باهوشو لایق رو داشتم

No comments:

Post a Comment