Friday, March 1, 2019

دیروز انقدر بوس کردم صورت دوس پسرمو. هی راه رفتم هی خم شدم بوسش کردم. هی تایپ کردم هی کج کردم صورتمو بوسش کردم، رفتم دشویی از کنارش رد شدم خم شدم بوسش کردم...کسکش بوساش خیلی خوشمزست. و عجیب اینه که تو این چار پنج سال من خیلی کم صورتشو بوس کردم. لب که همیشه با مقدار بسیار زیاد بوده یا حین س ک س گوشارو بخوری صورتو هی ببوسی، لیس... هم همیشه بوده ولی بوس لپی به قصد بوس لپی و فارغ از موقعیتهای هورنی و س ک س و... نه. هرچی بوده خیلی کم بوده. دو سه سری برای مسخره بازی یا خودشیرینی لپاشو بوس کردم هی بعد دیدم عه خوبه که، حالا هی دیگه میبوسم لپاشو. خب تو چرا انقد خوشمزه ای بچه جان. مرد که نباید لپاش هم خوشمزه باشه (:

Wednesday, February 6, 2019

بریم برای خودمون آب بخریم با پاستیل. دسمال توالت و آبمیوه رو میزاریم به عهده دوس پسر. انگار نه انگار داریم به عمد فراموشش میکنیم 😃
گلدن رزم رو پارسال نودو خورده ای خریدم. امسال با دلار دوازده تومنی اما به قیمت بیس تومن چقد باید بدم براش اگه تموم شه؟ وای خدایا من نمیتونم اینهمه پول به یک رژ لب بدم

Thursday, January 31, 2019

خب امیدوارم هوس سکس امروزم ضایع نشه و وقتی دوس پسر اومد من خسته نباشم، یا اون اعصابش خراب نباشه یا با هم دعوا نکنیم. دیروز گف ریشهاشو گرفته کوتاهتر کرده . امیدوارم مثل اون روز با ریشهاش انقدر مشکل نداشته باشم و بتونم باهاش دربیامیزم. هی لوکس لایک عه توتال استرینجر تو می ویث هیز نو فیس

Monday, January 28, 2019

خواب دارم. کار دارم. اضافه کاری هم برداشتم. دوس پسرمم میخواد بیاد، کلی هم استرس دارم. دوس پسر ریش گذاشته. دو هفته ای هست ریشاشو نزده یعنی، از چار پنج روز پیش دیگه ویدعو کال نکردیم ببینم چه شکلی شده. امروز اومده. رفته آرایشگاه. خودش کلی با خودش حال کرده. میگه خیلی خوشگل شده. خوشگل بودی ولی میگه ریشاشو یارو مرتب کرده الان جذاب شده فلان. منم فک کنم خیلی سکسی شده باشه چون در حالت عادی سکسی بود، حالا بعد چهارسالونیم برای اولین بار با ریش جذاب قراراه ببینمش! . با خودم فک میکنم تا عصر که میاد یکم کارامو بکنم وقتی اومد احتمالا انقد جذاب هست که خیلی هورنی شم، وقتی خوابم میاد گاهی اوقات هورنی تر هم میشم، و همین الان حین کار هم احساس هورنی بودن میکنم! پس با خودم فکر میکنم که وقتی بیاد با هم در میآمیزیم بلافاصله، بعد من از شدت ارگاسم پس میفتم و شاید بتونم یه نیم ساعتی بیهوش شم و واقعا بخوابم. بعد سرحال پا میشم و میتونم به بقیه کارام برسم (: (اینارو چرا گفتم؟ چون من در حالت عادی خوابم نمیبره ظهرا، استرسم که دارم کلا دیگه هیچ، امیدم به اینه که به مدد ارگاسم به یک خواب شیرین کوتاهی فرو برم و یکم جون بگیرم به ادامه زندگیم بپردازم)

Saturday, January 19, 2019

قسم میخورم اسپرسوش مونده و عن بود. حتی برای منی که هیچ وقت اسپرسو خوار نبودم و کلا هیچ ایده ای نسبت به طعم قهوه خوب از بی کیفیت...ندارم. این زباله چی بود بابا

Tuesday, January 8, 2019

واقعیت اینجاست که من هم دلم میخواس مثل دخترهای دیگه عروسی بگیرم. با هیجان روزها دنبال لباس قشنگ عروسی بگردم و از اون عکس خفن خفنهای باحال که مردم قبل عروسیشون میگیرن، از اونها داشته باشم من هم. اما جریان طوریربود که این علاقه من سالها در خانواده تحقیر شد تا جاییکه همیشه سعی میکردم پنهانش کنم و حرفی ازش نزنم. بعد دوس پسر اومد. مردی که هربار حرف زدن در مورد آینده براش مثل اینه که تو سنگ قبر گذاشته باشنش و روش در حالیکه زندست مشت مشت خاک بریزن. احساسی که دوس پسر داره اینه انگار. انگار رویای عروس شدن با مردی که اون هم مثل من مشتاق ازدواجه و نقشه های ریز ریز میکشه توی دلش قرار تیس هیچوخ به واقعیت تبدیل شه. اینارو که دارم مینویسم ساعت دو نصفه شبه و دارم گریه میکنم.. اون فرار میکنه و نمیخواد همونطور کع از روز اول نمیخواسته ولی تو که میخواستی تا کی میخوای از واقعیت فرار کنی سوسن؟تو از ازدواج متنفر نیستی، عروسی به نظرت حقیرانه نیست. مجبوری که متنفر باشی مجبوری فکر کنی عمل حقیرانه ایه چون کسی نبوده که با تو بخوادش. تو همیشه تنها بودی.به زور میخواستی دیگران رو هم تو رویاهای شیرینت شریک کنی

Monday, January 7, 2019

یه نون کوچولوی خوشمزه آوردم برای دوس پسرم. ازونموقه هی ذره ذره دارم میخورمش. الان نصفیش مونده دیگه. هنوزم گشنمه و نونه همچنان خوشمزست. میترسم تا وقتی دوس پسرم بیاد چیزی ازش نمونه دیگه. بخورم یا نخورم؟ اونکه صبحانه خورده دیگه. شاید اونقدی که به نظر من شیرینو عزیزو لطیف میاد به دهنِ سیر اون دیگه اینجوری مزه نکنه. خودم بخورمش لااقل، ها؟
 بزار زمستون رد شه. پرده هام رو میدم درس کنن متحرک کنن برای اسفند. پنجره ها رو باز میکنم بوی اسفندو بهار بزنه تو دفترم. نور خورشید مستقیم بتابه بهم (: چجوری اینهمه مدته بدون نور مستقیم خورشید، بدون پنجره دووم آوردم. دووم هم نیاوردم. صبحها همش میرم دفتر خواهرم. چون اونجا نور داره. چون بیرونو میبینی، خورشید داره. دفتر من هم داره. اون روزی که اینجارو دیدم فقط به خاطر پنجره های بزرگو سرتاسریش خواستمش. نور خورشیدی که میتابید توش و اون احمقهای کارمند بیمه ای که جلوی شیشه مقواهای تیکه تیکه و کوچولو  زده بودن تا جلوی نورو بگیرن! من اونهمه نور رو میبلعم. من با نور زنده ام. با دیدن درختای بیرون، خیابونای بیرون، ماشینای بیرون، زندگی بیرون که انگار همین بغل دست من داره اتفاق میفته. کسی به من نگفت این پرده های شیک قراره ثابت باشه و پنجره اینجارو از من بگیره. عین یه دخمه. دخمه شیکو با کلاس پر از نورهای مصنوعی. بدون گرمای خورشید، بدون نور خورشید چجوری زندگی میکنید؟ گلهاتون چجوری زنده میمونن؟